متهم که حالا مردی 42 ساله است برای اینکه همسر اولش را تحت فشار بگذارد دختر هشتسالهاش را بیهوش و در بیابان رها کرد تا کودک جان دهد. رفتار این مرد به قدری تکاندهنده بود که گفتههایش در دادگاه قضات را تحت تاثیر قرار داد.
این پرونده وقتی تشکیل شد که زنی به پلیس مراجعه کرد و مدعی شد شوهر سابقش بچهاش را سر به نیست کرده است. این زن گفت: شوهر سابقم زن گرفته و با همسرش زندگی میکند. او من و دخترم را ترک کرده است. مدتی قبل بچه را از من گرفت و گفت میخواهد خودش بچه را بزرگ کند. او نمیگذاشت من دخترم را ببینم تا اینکه مدتی قبل متوجه شدم بچه نیست و فکر میکنم اتفاقی برای دخترم افتاده است.
این زن ادامه داد: در سال 87 با ناصر ازدواج کردم. او قبل از من دو بار ازدواج کرده و از همسرانش جدا شده بود و بعد از آن به خواستگاریام آمد. یک سال بعد از ازدواج صاحب دختری به نام سیما شدیم. وقتی دخترمان یکساله بود به خاطر اختلافهایی که با ناصر داشتم از هم جدا شدیم و سرپرستی سیما به من سپرده شد.
وقتی دخترم به هفت سالگی رسید ناصر از من خواست سرپرستی بچه را به او واگذار کنم؛ اما حاضر به این کار نشدم چون میدانستم او برای چهارمین بار ازدواج کرده است و نمیخواستم دخترم زیر دست نامادری بزرگ شود. همسر سابقم مرا تهدید کرد. او میگفت یا باید 100 میلیون تومان پول به او بدهم یا دخترم را با خودش میبرد. چند روز بعد او سیما را از راه مدرسه تحویل گرفت و با خودش برد.
با این شکایت ناصر 42 ساله تحت بازجویی قرار گرفت و مدعی شد دخترش را چند ماه قبل به مادرش تحویل داده و دیگر از او خبری ندارد.
اظهارات ضد و نقیض این مرد شک پلیس را برانگیخت. سپس ناصر مدعی شد دخترش را در حوالی میدان شوش به یک مرد فروخته است؛ ولی وقتی پلیس به دروغگویی او پی برد لب به بیان حقیقت گشود.
این مرد گفت: وقتی دخترم را از همسرم گرفتم و او را به خانه بردم همسر چهارمم با نگهداری او مخالف کرد. او از من خواست دخترم را به مادرش تحویل دهم اما من راضی به این کار نبودم و قبول نکردم. همسرم به من فشار میآورد و دیگر روز خوش در خانه نداشتم. به همین خاطر به خیابان ناصرخسرو رفتم و قرصی خریدم. یک روز به بهانه تفریح دخترم را سوار موتورم کردم و با هم به پاکدشت رفتیم. در آنجا قرص را با آبمیوه به دخترم دادم و در راه بازگشت به تهران در منطقه خاورشهر متوجه شدم او بیهوش شده، به همین خاطر او را کنار جاده از موتور پیاده کردم و به خانه برگشتم. من دیگر خبری از دخترم ندارم.
با اظهارات تکاندهنده این پدر ماموران به بررسی مناطقی پرداختند که او مدعی بود پیکر نیمهجان دخترش را آنجا رها کرده است؛ اما هیچ ردی از دختربچه به دست نیامد.
به این ترتیب برای ناصر به اتهام قتل و برای همسر چهارمش به اتهام معاونت در این جرم کیفرخواست صادر شد و ناصر و همسر چهارمش در شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک استان تهران از خود دفاع کردند.
در جلسه رسیدگی به این پرونده متهم اصلی که پدر سیما بود گفت: همسر چهارمم به من فشار آورد، من قصد نداشتم دخترم را سربهنیست کنم. حالا هم نمیدانم کجاست. اصلاً شاید او زنده باشد و ما خبر نداریم.
وقتی نوبت به همسر ناصر رسید او گفت: شوهرم دروغ میگوید. او میخواست همسر اولش را اذیت کند و به همین خاطر این بلا را سر بچه آورد.
در پایان جلسه دادگاه، قضات ناصر را به سه سال حبس و پرداخت دیه و تبعید محکوم کردند. رأی صادره مورد اعتراض قرار گرفت، پرونده برای رسیدگی به دیوان عالی کشور رفت و قضات دیوان رأی صادره را نقض کردند؛ آنها گفتند باید سرنوشت این کودک مشخص شود و کارآگاهان باید همه تلاش خود را برای پیدا کردن او به کار گیرند. ضمن اینکه به نظر میرسد پدر سیما اطلاعات بیشتری دارد و نمیخواهد بگوید.
به این ترتیب پرونده دوباره به شعبه 11 بازگشت و متهم یک بار دیگر در جایگاه ایستاد. او که از زندان به دادگاه منتقل شده بود گفت: من اتهام قتل دخترم را قبول ندارم.
ناصر در پاسخ به این سوال که چرا چنین کاری کرده است گفت: از بس مادر سیما با زنم دعوا میکرد. من از دست این زنها خسته شده بودم برای همین بچه را سربهنیست کردم!
بعد از پایان جلسه دادگاه، قضات برای ادامه رسیدگی وارد شور شدند.
اعتماد